الان من دقیقا تو این وضعیتم.
نه میتونم به کامیار پیام بدم بگم چیکار کنم اذیتم میکنن میگه بم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچی.
نه میتونم به کسی بگم.
به کی بگم آخه.
واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اینجا زندگی میکنن؟
آخرش چی؟
الان چی؟
سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران
بچه ها من خودم ۱۶ سالم بود و داداشم ۱۴ سالش که پدرم فوت شد.
میدونم الان نظرات پر میشه که ما به دنیا نیومده بودیم بابامون مرد و ما بچه سر راهی هستیم و.
باشه ولی آدما با هم فرق دارن.
یکی به تخمش هم نیست و زندگیش رو پیش میبره.
یکی هم فلج تو زندگیشمیشه.
خیلی درد کشیدم.
فرا تر از تصورتون
هیچ کاری برای مدت ها نمیتونستم بکنم.
و اطرافیان یه جوری ازم توقع داشتن کا انگار اتفاقی نیفتاده.
چرا؟
چرا؟
هنوز برام سواله.
خاله م اومده بود به من میگفت بی شعور . چون من بلند نشده بودم به مامانم تسلیت بگم.
حس میکنم دوران کثافت زندگیم تموم شده.
دیگه قرار نیست الکیی غمگین باشین
ولی من هنوز هم نمیتونم پشت سر کسی که پدرش مرده بخندم و تخمم نباشه. بدجور غمگین میشم.
یه فحش ترکی هست که بلد نیستم ولی معنیش میشه ریدم دهن اونی که تو رو کاشته تو کس ننه ای که تو رو ریده.
خوابگاهه و دیدن اجباری سگ و شغالاش اصن.
ولی واقعا دیگه خز شده قضیه و به تخ همه چی.
دختره ی بیمار روانی که ترم پیش باهام هم اتاق بود داره چوب اخلاقاش رو میخوره.
و حسابی عصبانیه که من حالم عالیه.
در حقیقت زندگی همینه.
ادم باید مسیولیت کا هاش رو بپذیره.
وقتی مثل این ندید بدید ها ترم۲ رل میزنه و حس میکنه خیلی خوبه و الان هم رل میزنه و حس میکنه شاخ تره.
بیشتر شبی ها میشه که همه یه بار طعمش رو چشیدن.
بچه ها برای جلوگیری از عاشق شدن چه کار هایی میشه کرد؟
کامیار ازون پسراییه که همه دخترا واسش غش میکنن.
جنتلمن شیک خوش لباس.
کاش بیشتر پول داشتم و مستونستم بهتر زندگی کنم.
نمیخوام عاشق بشم.
اقا من نمیخوام توجیه کنم ولی باور کن من هیچ حس خاصی به این پسره نداشتم تا اینکه دیدم همون روزی که با من حرف زده دو سه ساعت بعدش یه پست گذاشته که دوست داشتن آدم ها از توجه شان پیداست نه از کلمات.
عکس دستای یه خانوم بود.
آقا خب منم حساس شدم دیگه.
بعدش دیدم نه انگار هر شب یه پست میذاره و سعی کردم اونو کمرنگش کنم واسه خودم.
حالا البته کامی اش دهن سوزی هم نیستش ولی گاهی اوقات خیلی دلبری میکنه
اگه دختر باز باشه که به تف سگ هم نمی ارزه.
دیگه اینکه میتونم دیدارمون رو عقب بندازم و یهانه ش رو دارم.
ولی نمیدونم باعث میشه حس من بهش کم بشه یا نه.
یه بار هم که بهش گفتم وقتی به کسی که متاهله حس پیدا میکنم حس میکنم مریضم گفتش که این چیز بدی نیست ادم. ادم ممکنه خیلی چیزا ببینه و خوشش بیاد.
ادم ممکنه یه سالت خیلی شیک ببینه و پیش خودش فکر کنه اگه کسی نبود الان برش میداشتم. ولی افکار اینطوری رو نباید بذاری تبدیل به عمل بشن.
الان که همه پسرای سن بالای خوش تیپ موفق یه زن مناهل رو خر کردن و میکننش.
امیدوارم این از این قاعده مستثنی باشه.
اگر نباشه که بره به درک کلا.
من مجبور شدم دختر قوی باشم.
مجبور شدم تو بدترین شرایز که خونوادم منو یه دختر لوس و ضعیف تربیت کردن ولی هیچوقت حمایتم نکردن زندگی کنم.
مجبور شدم موقع مریضی به خونوادم نگم و وقتی دم مرگم خودم از پس خودم بربیام
با کلی لاشی تو زندگیم که فکر میکردم ادمن.
اینقدر گریه کردم که اشک چشم هام خشک شد.
من اینقدر هیچکس رو حامی نداشتم که شده یکی از معیارام برا انتخاب پسر.
شدم یه شخصیت تنهای خجالتی و کم اعتماد بنفس با اینکه از نظر زیبایی و هوش متوسط رو به بالا ام.
ولی انگار
دیگه این زندگی فایده نداره.
دیگه ارزش چیزی رو نداره.
یه زمان طولانی حال و هوای من همین بود:
گوشی تو دستمه یه ریز
پیش عکست میخوابم من مریض
تو این کارو کردی.
میدونستی؟
ولی هیچوقت جواب پس نمیدی
شاید اصن اعتقاد نداری که تقصیر تو بوده.
مهم نیست
برای من دیگه مهم نیست.
برای من دیگه ارزشی نداره.
من نهایت احساسمو گذاشتم.
هیچی نصیبم نشد.
دقیقا هیچی
بجز گریه های بعدش
بجز اذیت شدن هاش.
بجز حتی یسری باور غلط
آدم باش و اینجا رو نخون.
خداحافطی کردم با همه خاطرات
با تو
این پسرها یسری هاشون که مجرد موندن
اون دسته ای که محبوب شدن و درامد دارن
خیلی کسکش شدن
خیلی
دختر باز شدن
این مشاور کنکورا
اینایی که تو قلم چی و این کسشرا درس میدن
خیلی هاشون جزو همین دستن
دیشب هم اتاقیم پیام داد همینطور الکی چون میخارید به یه از همین استاداش
یارو معلوم بود خودشو جر میده که دخترا بهش توجه کنن.
دوستم میگفت خونوادش همه خارجن و خودش هم خیلی پولداره . یبار هم یکی از دخترا رو برده بوده خونه شون وای دختره گفته کاری نکردیم :/
حالا یارو هم جواب داد گفت تو همونی که فلان جا فلان روز بودی آره؟
دوستم هم گفت که میخوام ارشد خاجه نصیر بخونم و یکم کسشر و اینا. گفتش که استاد اون زمان خیلی با بچه ها میگفتیم آخه شما اخر با کی ازدواج میکنید؟
یارو هم گفت آره اون زمان بچه ها سن شون کمه احساساتی ان بعد ما رو یادشون میره.
بعدم گفت بیا ببینمت:// فقط ساعت دو و ربع بیا من پنج و ربع میرم سریع.
بعدم یجوری که انگار داره جوک میگه گفت: هه هه اره منم ازدواج کردم.
امسال ازدواج کردم
من ://///
گفتم زر زد عمرا این زن نداره کسی حاضر نیست زن این دخترباز بشه یه دور همه رو مالیده
توچه دنیای مسخره ای زندگی میکنیم.
هر چیزی که فکر میکنیم یه عشق مقدسه چیزی نمیگذره که میفهمیم فقط یه لاشی بازی بوده.
من گاهی اوقات هنوز به جدی فکر میکنم.
آرزو میکنم واقعی بود.
نه فقط تو رویا.
اگه اینجا رو میخونی بدون که
هزار تای کامیار به تو شرف داره که حداقل الکی وارد رابطه نمیکنه خودشو.
رابطه ای که میدوکه تهش چیزی نیست
بچه ها میدونید گاهی اوقات دلم بشدت واسه خودم میسوزه
واسه اونموقع های خودم که با چه احساس پاکی پیشش میرفتم. فکر میکردم قراره پشت و پناهم باشه.
بهش میگفتم بابا.
بهم میگفت برا خوشحال شدنت هر کاری میکنم.
ولی یکبار هم نیومد منو ببینه.
یک ریال هم حتی تو هزینه ننداخت خودشو.
یکی باید به من میگفت عشق کا اینجوری نیست.
اگه میخونی بدون که تو بدترین چیزی بودی که خدا گذاشت سر راهم.
هم بودنت جهنم بود هم رفتنت منو کشت.
دلم برا خانومت مسوزه.
برا حس قشنگ خودم که پسری لیاقتشو نداره.
هیچکس نداره بجز خودم شاید.
میگفتم بابا و قند تو دلم آب میشد.
خودتو بدبخت کردی.
فکر نکنم تا آخر عمرت به پستت مثل من بخوره.
نمیدونم برا ادم لاشی مثل تو احتمالا کاری نداره سرشو یجا دیگه گرم کنه.
دیگه برا من درس عبرت شد و برا تو حسرت.
وقتی از سر کار میای؛ کسی نیست بهت بگه میخوام همه صورتتو ببوسم.
میدونم کسی نیست اینجوری دوستت داشته باشه.
میدونم.
منم بخاطر غلط ترین کار زندگیم نتنها تو رو دوست ندارم بلکه دیگه اون حسمم دوست ندارم.
کامی بهم گفت اشکال نداده صفحه اون روچک کردی. بالاخره هممون ادمیم. هممون احساس داریم
گفتم عزیزم من عنم میگیره دیگه صفحه ش رو ببینم.
والا
وای خدایا این بشر چرا اینقدر شبیه منه.
صورتش کاراش اروم و خندون بودنش.
شوهرش هم شبیه تی ای مونه. با این تقاوت که تی ای ما قد بلند تره.
بچه ها این تی ایه تا یه مدت منو محل نمیداد. من دو سه بار مثل همیشه باهاش رفتار کردم اونم مثل قبل شد. نفهمیدم چرا این کارو میکنه.
خره پسره خیلی خوب بود. علاوه بر دانشگاه تو کشور هم یه برنامه نویس باحال هست.منتها یکم یبس و چندش بود اصن ولش کن:/
ای بابا.
سینگل به گور نشیم یوقت.
پس فردا امتحان دارم.
میشه برام دعا کنید؟
چون میدونم توی اسکل اینجا رو میخونی بگم.
الان که نزدیک تایم مه یسری افکار منفی مسخره میان تو ذهنم. مثلا یادم میاد که یکی رو داشتم ولی شعورش در این حد نبود که چیزی برام هدیه بگیره یا بخره که هیچ، شعورش در این حد نبود که تبریک بگه حتی. دو روز مونده به تولدم با من کات کرد کسکش. من روز تولدم هیچ شور و شوقی نداشتم خاله ها رفتن برام گل چیدن اوردن کیک خریدن کادو حتی و کلی زدیم و رقصیدیم.
ولی اون ته دلم یه غم بود.
که تو دیوث توی بی شرف هیچوقت پشتم نبودی و من واسه خودم یه پشت و پناه خیالی ساخته بودم. و هر روز حالم بدتر میشد. یادم نمیره که من پر پر میزدم و درسا رو بلد نبودم. مثلا ادعات میشد که بابامی و دوست پسرم ولی هیچکدوم نبودی. مثلا یکی رو داشتم که دکترا داشت ولی دریغ از یکم راهنمایی فقط یکم.
مثلا میتونست دو تا سایت معرفی کنه بگه بیا فیلم دانلود کن ازینا.
ادم اینجور وقتا قلبش میگیره.
بدم میاد ازت. تعجبی نداره که احساسی توت وجود نداره. فقط دلم برا خانومت میسوزه
کامی
بهش میاد ازین پسرا باشه کا به یه ایل دختر قول ازدواج داده و قالشون گذاشته:/
بعنوات دوست پسر شتی هست.
ولی برا یه دوست بد نیس
حرف که میزنی تموم که میشه بعدش میفهمی چقدر کسخول بازی دراوردی. حتی جایی که یارو باید معذرت خواهی میکرده تو برگشتی گفتی ببخشید تقصیر من بوده
البته کار درستی کردم تقریبا و عکس العملش نشون میده که کار درستی کردم یا نه.
چون وقتی کار از کار میگذره و تو میبینی که تقصیر تو نبوده و تقصیر اون هم نبوده دیگه دعوا کردن فایده نداره.
من یه عشق داشتم و خودم رو توش غرق کرده بودم. همه مون تجربه های وحشتناک شکست از ادمای مزخرف تو زندگی مون رو داریم. خب ولی نمیشه گفت اون کاملا مزخرف بود. همچی باید در حد تعادل نگه داشته بشه و شاید یروزی شااید بشه گفت که اوکی تو یه آشغال تو رابطه بودی و یه معلم نمونه.
کسی که همه تلاششو کرد که بچه ها رو به مسیر درست هدایت کنه. وقتی یادم میاد که سوال های سخت از ما میپرسید و ما از ترس اشتباه گفتن حرف نمیزدیم بهمون میگفت که نترسید! اشتباه جواب بدید. از شکست نترسید. از اشتباه کردن نترسید. از نه گفتن نترسید. بار ها یه مهارت رو تمرین کنید تا ملکه ذهن تون بشه. و خب تو اون سن ادم نمیفهمه اصولا چیکار میکنه واکنش های من بر اساس بالا پایین رفتن های هورمونی بعد از مرگ پدرم بود که تمرکز رو برای من خیلی مشکل کرده بود. و تمرین حل مسئله های مزخرف و حوصله سربر اصلا هدف من نبود. ولی اون به هیچکس نمیگفت که بعد ازین نیا سر کلاسم چون مثلا نمره ت پایینه بجز یه بار که گفت بچه ها اگه میخواید امسال تو ازمون قبول بشید دستا بالا. اونایی که دستاشون پایین بود نیان دیگه. و البته شوخی بود. و نه اونقدر که ما بترسیم و فقط به ما نگاه میکرد وقتایی که واقعا مسخره بازی در میاوردیم و درس نمیخوندیم. من مدت ها بود که اشک نریخته بودم ولی خداشاهده همزمان با نوشتن این متن گریه کردم کلی.
بچه ها میدونید زندگی چیز عجیب و مسخره ایه شاید یه جاهایی چیزایی به سرت میاد که خیلی وحشتناکه و پیش خودت میگی چرا مثلا این حال و هوا این اتفاق این شرایط باید حق من باشه؟
من دوم دبیرستان بودم حدودا. بهترین مدرسه سمپاد شهر قبول شده بودم و شب و روز داشتم تمرین درس خوندندمیکردم که بتونم خودمو با اون شرایط مدرسه تطبیق بدم. میدونید اون اتفاق مردن پدرم مثل چی بود؟ مثل اینکه تو با آخرین توانت داری یه گاری سنگین رو با دندون میکشی که یدفه بهت یه تیر هم شلیک میشه تو پهلوت. دیگه هر کاری میکنی نمیتونی ت بخوری و انگار فلج شدی.
مردن پدرم تو اون شرایط دقیقا همین حال و هوا رو داشت. و من یه دختر بچه درونگرا بودم که کلی کار سرش ریخته و نیاز به کلی تایم تنها بودن داره تا آرامش رو بعد از اون مرایمات نزخرفی که ما ایرانی ها عادت داریم ترتیب بدیم برا مرده هامون و توش باید مث سگ گریه کنی و خودتو بزنی که بقیه بگن وای خدا آخی چقدر حالش بده خدا بهتون صبر بده!
من نیاز به تنهایی مطلق داشتم و حدس بزنین چی شد؟
کل خونواده مامانم ریختن خودنه مون بعد از مراسم که میخوایم بخوابیم. فکر کن خاله هام از تهرات با دو تا دختر نچسبش که ما سالی یکبار همدیگه رو میدیدیم بزور حالا خودش و سه تا دخترای وحشیش و سگشون رو هم اورده بودن تو اپارتمان که صدای همسایه ها درومد به واقع.
دیگه خودتون فکرشو بکنین ادم چه زجری میکشه. حالا اون وسط ادم میخواد تو دهن همشون بزنه ولی ازونجایی که همه خاله های گرامی ما هم ازمون طلبکار بودن جرات حرف زدن نداشتیم. اخر من به یکیشون گفتم که این مسخره ها واقعا فکر میکنن به ما کمک میکنن با کارهاشون؟
و اینکه فکر کنین اون دوران سخت ترین دوران زندگی من بود خیلی وحشتناک بود تا مدترها کابوس مردن مامان و بابام رو میدیدم.
هییی
دیگه خلاصه واقعا خوابم میاد شبتون هم بخیر
درباره این سایت